دستیارِ کاراگاه

دستیارِ کاراگاه

ماجراجویی های یک دستیارِ کارگاه

کشتار با توهم (2)

amir ali amir ali amir ali · 1403/12/3 12:27 ·

مجید: من دیگه اطلاعاتی ندارم باید خودتون متوجه بشید، اقای بهروزی من هر چقدر که بخواهید بهتون پول میدم خواهشا متوجه بشید کی پدر من روکشته
سامان: گفتی پدردت ، میتونی فردا مدارکش رو بیاری و به بیمارستان برویم
مجید: بله چشم
من با خستگی بسیار فریاد زدم که ساعت 3 شبه فردا هم میتونیم پرونده رو پیگیری کنیم
سامان: بریم من مهمان خانه ای اینجا سراغ دارم
شب به خوشی گذشت ولی متسفانه با صدای فالشِ ویالن زدن سامان از خواب نازم بیدار شدم و با عصبانیت به سمت اتاق نشیمن رفتم
سامان روی مبل نشسته بود و چندین برگه رو به روی خودش گذاشته بود و به آنها خیره شده بود که یک هو سرش رو به بالا آورد و به من گفت سلام بیدار شدی؟
همون لحظه می خواستم خفش بکنم ولی اون به حرف زدنش ادامه داد با باعث شد خشمم فرو کش بکنه
سامان:امروز رفتیم بیمارستان و من متوجه شدم زمان مصرف مواد با ورودش به جنگل مصادف بوده و 9 دقیقه بعد از مصرف خودکشی کرده ، ولی نحوه مصرف رو نفهمیدم واسه همین به کافه رفتم و از کافه دار که ادم مسنی هم هست پرسیدم که جنگل وقتی که اونها می مردن چه شکلی بوده اون هم گفتن مه شدیدی داشته ولی من اخبار هوا شناسی سه روز پیش که یک نفر خودکشی کرده بود رو چک کردم خبری از مه نبوده ولی مردمین روستا حرف کافه دار رو تایید می کنن

کشتار با توهم (1)

amir ali amir ali amir ali · 1403/12/2 18:42 ·

امروز روز خوبی بود تا اینکه پسرِ جوانی پرونده قدیمیی برای ما آورد.
مربوط به محل زندگی پدرش بود و می گفت اونجا اتفاقات عجیبی میوفته ، انگار خودکشی های زنجیره ای اونم در جنگل رخ میده و طبق مدارکی که برای ما آورده بود در طی 15 سال اخیر 12 نفر در ان روستا خودکشی کردند ولی هیچ نشانه ای از افسردگی در خودشون نداشتند.
همین امر باعث شد سامان به شدت کنجکاو بشه و به اون روستا بره و راز چند ساله رو حل بکنه.
اون روستا در شمال کشور و در نزدیکی جنگل واقع شده بود ، ما شب به آنجا رسیدیم و همگی خسته بودیم ولی سامان اصرار داشت که همین الان به جنگل برود و جایی که اخیرا در آنجا خودکشی رخ داده است رو ببیند.
سامان شروع به سوال های مختلف از پسر جوان (مجید مشروطی) کرد
سامان:اقای مشروطی گفتی چطوری خودکشی می کردند
مجید: نگفتم ولی پزشکان میگن بخاطر مصرف مواد توهم زا ، از خودشون بی خود شدن و خودکشی کردن
سامان:پزشک ها تشخیص ندادند چه نوع مواد توهم زایی بوده
مجید: نه ، نوع جدید و قوییِ که مشابه به مواد های شناخته شده نیست
سامان:حالا معلوم هست که چطوری مصرف شده
مجید: از طریق تنفس
سامان: فاصله زمانی بینِ مصرف و خودکشیشون رو میدونی
مجید: نه
سامان: باید متوجه بشی

من و دوستم سامان استعداد خوبی در حل پرونده های جنایی داشتیم و برای سرگرمی به سرگرد تهرانی کمک می کردیم.
من بخاطر دعوا با مدیرِ فاسدم از محل کارم اخراج شدم و سامان برای اینکه از کارِ ثابت خوشش نمیامد و همیشه غیبت می کرد از محل کارش اخراج شد.
ما خانه مجردی داریم و هر دومان از کار اخراج شده بودیم و پولی نداشتیم برای همین تصمیم گرفتیم دفترِ کاراگاه خصوصی بزنیم و از طریق استعدادمون درآمد زایی کنیم.
سامان و من بخاطر همکاری با سرگرد تهرانی اسم و رسمی در کرده بودیم هرچند زیاد معروف هم نبودیم.
سرگرد تهرانی بیشتر مسئولِ پرونده های جنایی می شد و گاهی از ما کمک می خواست ماهم تصمیم گرفتیم از این به بعد مقداری از پولی که سرگرد می گیره بخاطر حل پرونده به ما برسه البته درآمد زایی ما فقط به سرگرد منتهی نمی شد. افرادی هم بودند که بجای پلیس به ما مراجعه می کردند.
البته اخلاقِ خاصِ سامان گاهی باعث می شد مبلغ هنگفتی از دستمان بپرد ، در ادامه با اخلاق های سامان آشنا می شوید.
هنوز از رد کردنِ اون پرونده (امیر ساداتی) دارم می سوزم. 
با ما همراه بشید تا بفهمید منظورم چیه ، در ادامه با ماجراجویی های من و سامان اشنا می شوید